ماجرای آقای پلیس و کسرا در پارک
صبحها وقتی پسرم از خواب بلند میشه یک کمی نرمش میکنه و دست صورتشو که شست و یک صبحونه خوب هم که خورد میاد سراغ اسباب بازیهاش و با اونها سرگرم میشه با تمام سرگرمیهایی که داره رفتن به پارک خیلی خوشحالش میکنه و تا دیر وقت هم به بازی ادامه میده حتی اگه بچه ای تو پارک نباشه . خلاصه یکروز از یک افسر پلیس که نزدیک پارک بود خواهش کردیم تا بهش تذکر بده که دیگه وقت بازی تمومه و باید در پارک راببندیم و اونهم قبول کرد.ماجرا به اینجا ختم نمیشه از اون روز تا حالا داستانهای زیادی تعریف کردم که پلیس ها خیلی خوبند ماهم پلیس ها را دوست داریم چون اونها اجازه نمیدن تا کسی ما را اذیت کنه و با...
نویسنده :
مامان دریا
9:29